نمیدانم تا حالا برایتان پیش آمده یا نه، اما تصور کنید وقتی دارید پیادهروی میکنید، یک فرد نابینا یا همان روشندل از شما درخواست کمک برای رد شدن از خیابان میکند. وظیفه ما در برخورد با این درخواست به عنوان یک شهروند چیست؟ وقتی ما میپذیریم که در جامعه زندگی کنیم و به عنوان عضوی از آن شناخته شویم، وظایفی در قبال دیگر اعضای جامعه داریم، در قبال دیگر انسانها که مهمترین اعضای تشکیلدهنده جامعه هستند.
کارشناسان حوزه معلولیت میگویند که وقتی یک فرد روشندل از شما درخواست کمک میکند که مثلا من را از خیابان رد کنید، بهترین کار این است که ما از خود فرد بخواهیم که دست ما را بگیرد، نه اینکه ما به انتخاب خودمان دست، بازو، عصای سفید یا گوشهای از لباس او را بگیریم و به او کمک کنیم.
وقتی ما به فرد روشندل این حق را میدهیم که خود او انتخاب کند چگونه به او برای رد شدن ایمن از خیابان کمک کنیم، به او حس امنیت بهتری را منتقل میکنیم تا اینکه خودمان سریع دست او را بگیریم تا همراه با او از خیابان شویم. همین نکته کوچک یک آموزش مهم شهروندی است که اگر درباره آن آگاهی داشته باشیم، میتوانیم شهروند بهتری در مقایسه با افرادی باشیم که این موضوع را نمیدانند.
در یکی از خاطرات دکتر حسابی خواندم وقتی ایشان در روزهای دانشجویی همراه با یکی از استادان خود در حال پیادهروی بودند، استاد یکباره میایستد، خم میشود، تکهسنگی را که در پیادهراه افتاده بوده است برمیدارد و در جایی که دورتر از پیادهراه میاندازند. وقتی دکتر حسابی از استاد خود دلیل این کار را میپرسد، استاد به او میگوید: شاید بعد از ما فردی روشندل بخواهد از این پیادهراه رد شود و این سنگ او را دچار مشکل کند.
در واقع، استاد به ما یادآوری میکند که همه ما وظیفه داریم در قبال دیگر افرادی که در شهر یا روستا همراه با آنها زندگی میکنیم، مسئولیتپذیر باشیم، حتی به قدر برداشتن یک تکه سنگ از خیابان. در سالهای اخیر، اتفاقات خوبی درباره توجه به شهروندان توانیاب افتاده است.
برای نمونه، بارها دیدهام مأموران مترو به صورت داوطلبانه به روشندلان یا شهروندانی که روی ویلچر هستند کمک میکنند و این احساس را به او منتقل میکنند که ما در کنار تو هستیم و اجازه نمیدهیم با مشکل روبهرو شوی، احساسی ارزشمند که انتقال آن به افرادی که نیاز به کمک دارند وظیفه تکتک ما به عنوان اعضای یک جامعه است.